جدول جو
جدول جو

معنی شانه شکستن - جستجوی لغت در جدول جو

شانه شکستن(خَ دَ)
شانۀ سر و مشط راخرد کردن، خرد کردن کتف. کسر شانه. شکستن دوش. شکستن و خرد کردن استخوان کتف:
شغب های آینۀ پیل مست
همی شانه بر پشت پیلان شکست.
نظامی (از ارمغان آصفی).
دل بر نخواهد داشتن شمشاد فایض از قدش
گر شانه اش را بشکند بیرون ز گلزارش کند.
فایض ابهری (از ارمغان آصفی).
، کنایه از خایف و هراسان ساختن چه جبلی انسان است که چون هولی و دهشتی طاری حالش میگردد دوش را بزیر می افکند و ارخای آن مینماید، پس شانه شکستن عبارت از این حالت بود. (بهار عجم) (آنندراج) (ارمغان آصفی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(نَ نَ خَ)
رفع بهانه و تدارک آن کردن. (بهار عجم) (آنندراج). کنایه از میان دور کردن بهانه باشد. (آنندراج) :
طالب شراب و ساقی و گل هر سه حاضرند
دیگر چه ماند بهر شکستن بهانه است.
طالب آملی (ازآنندراج).
سر پیش داشتم ز نیاز آن یگانه را
تیغش بدست داد و شکستم بهانه را.
وحید (ازآنندراج) ، عاجز شدن. (منتهی الارب). عاجز شدن و درمانده گشتن. (فرهنگ فارسی معین). مانده گردیدن. (از اقرب الموارد) ، به دروغ افترا زدن. دروغ بستن بر کسی. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(ثَ گُ تَ دَ)
به ادب نشستن. (آنندراج) :
در باغ بهرمشق ستم هر بنفشه ای
پیش خط سیاه تو زانو شکسته است.
داراب بیک جویا (از آنندراج).
و رجوع به زانو زدن شود
لغت نامه دهخدا
(خُ نِ گَ کَ دَ)
کنایه از ادب کردن و از خودسری و غرور بازآوردن. (آنندراج) (فرهنگ نظام) :
مغرور بحسن خویشتن بود
زلف تو شکست شاخ سنبل.
سلیم (از آنندراج و فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(خَرْ را کَ دَ)
شام خوردن. (ناظم الاطباء) :
زلفت شکست و پارۀ سودا گرفته ایم
شب گیر میکند همه کس شام چون شکست.
خواجۀ آصفی (از آنندراج).
در زلف چین فکند و مرا دل ز دست برد
چون شام بشکند سفری یار میکند.
میرزا زکی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عُ نُ / نِ / نَ دَ)
نان قطعه قطعه کردن. نان خرد کردن.
- نان کسی را شکستن، بر سفرۀ وی غذا خوردن:
- امثال:
سرش را بشکن و نانش را مشکن !
لغت نامه دهخدا
تصویری از شاخ شکستن
تصویر شاخ شکستن
کنایه از ادب کردن و از خود سری و غرور باز آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
نان رابقطعات تقسیم کردن خرد کردن نان، عقددوستی وبرادری بستن: باجان من شکسته بسته برخوان ودادنان شکسته. (تحفه العراقین. قر. 112) یانان کسی راشکستن، برسفره وی غذاخوردن: سرش رابشکن ونانش رامشکن خ
فرهنگ لغت هوشیار